می نویسم

۱۵ آبان ۹۶

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ق.ظ

از خودم راضی نیستم.. به هیچ وجه! 

ساعتهای کار مفیدم بسیار پایین است.. کتاب خواندن کم و ورزش حذف شده.. رژیم غذایی مان هنوز درست نیست.. ساعتهای خواب و بیداری ام هم به قاعده نیست.. خلاصه که مجموعه ای از نارضایتی ام... 

نشسته ام در سکوت خانه و مینویسم.. دیشب مهمان داشتیم.. فهیم و امیر.. آمده بودند دیدن خانه ی نو.. بهتر است ننویسم که چه همه چیزبد بود.. چقدر حسرت نگاه و کلام شان من را آزار داد.. ساعتهای بدی بود! خیلی.. نه تنها از هم صحبتی شان لذتی نبردم که تمام مدت در زجر فکر کردم گاش زودتر تمام شود... 

جمعه هم مامان و بابا ی خودم و مامان و بابای کنت برای اولین بار آمدند.. ناهار رسیدند و غروب هم برگشتند.. میخواستند که ساده باشد.. خورشت بادمجان پختم و قیمه.. دو جور سالاد و سایر مخلفات.. کیک هویج و آجیل و میوه... بودنشان خوب بود.. کلی ذوق کردند و مدام از خانه و وسایل و سلیقه من و کنت تعریف کردند.. هرچند که کیک افتضاح شد و غذاها خیلی باب میلم نبود! اما به خنده و خوشی مهمانی مان تمام شد! بعدش هم من و کنت  سریال لعنتی وست ورلد را آنقدردیدیم که تمام شد! و برای بار هزارم قول دادیم به خودمان که دیگر سریال نبینیم.. که جز وقت تلف کردن و درگیر کردن ذهن هیچ نیست! 

تمام این یک ماهی که آمده ایم هنوز روزهای عادی نداشته ایم.. یا خرید بودیم یا بیرون یا در حال کار و جابجایی وسایل و یا به تدارکات مهمانی و مهمان.. زندگی ام نظم ندارد.. خودم که تنبل شده ام.. روزهایمان که مفید نیست.. به هیچ وجه راضی ام نمی کند..  فاصله ی کمی دارم در افتادن دام افسردگی و احساس بیهودگی مطلق و هیچ گهی نشدن در زندگی.. دست نجنبانم از دست رفته ام!

  • Ella **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی