می نویسم

۲۲ آذر ۹۶

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۵۱ ب.ظ

منتظر نشسته ام، حاضر و آماده! که کنت بباید و برویم خرید مایحتاج منزل.. خالی بودن یخچال در خانه ی ما معمولا بعید است جرا که دو عدد شکموی واقعی در آن زندکی می کنند! اما اینبار واقعا خالی است.. یک عدد پیاز و یک عدد خیار! کمی میوه های زمستانه ی باغ و تمام! کاهو و کرفس و اسفناج و گوجه و سبزیجات که قوت غالب من است تمام شد، همین دیروز! مابقی هم نرم نرم تمام شدند! نگویم از قفسه ی حبوبات و رب و دستمال ها و اینها که خود آنها هم روضه دارد! 

بله نمی رسم! به هیچ چیز نمی رسم! مثل اسب میدوم و باز هم نمی رسم! دو پروژه ی سنگین دارم که تمام انرژی و ذهن من را خالی می کند! به خودم هم نمی رسم.. خانه که هیچ! از خانه ی برق افتاده دیگر خبری نیست! منوط کرده ام به زمانهای آمدن خانم پ! آخ که روضه ی واقعی الان تمام گوشه کنارهای تمیز نشده ان! یخچال و گاز و کف! هیچی دیگه! خواستم بنویسم یک کار پژوهشی گرفتم و یادم رفت به کل چطور زندگی می کردم!! 

اما خوب است می دانید؟! بی نظیر است! بی نظیر! 

بیایید در گوشتان بگویم رویایم چه بوده و. هست؟! از خیلی پیش! از همان دبیرستانم! دلم میخواست از خانه کار کنم که محقق شد به تازگی و هفته ای دو سه روز بروم جایی برای تدریس که محقق نشده هنوز!! آخ خداوند رحیم بخشنده میدانی که مادی و معنوی چقدر به آن نیازمندم! منتظرم ببینم چه میکنی دیگر!! من فقط و فقط به خودت چشم دوخته ام... 

فردا و پس فردا هم کنت نیست.. تصمیم گرفته ام بمانم خانه و کار کنم! مامان از همین الان اصرارهایش را. شروع کرده که چرا تنها!؟ اصلا چطور تنها شب بخوابی؟! یاددشان رفته بخدا! من هم یادم رفته حتی! چطور در آن سن و سال کم ۹ سال در آن ابرشهر غول پیکر پایتخت تنها و تنها خانه داشتم و زندگی میکردم... مستقل بودن! چقدر از آن استقلال کم در من مانده است....

  • Ella **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی