می نویسم

۲۹ مهر ۱۳۹۶

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۹ ق.ظ
باید بنویسم که این چند روز چه شد و بر ما چه گذشت! رسالت روزانه نویسی شرح و ثبت لحظات است... 
آن روز که سالگرد ازدواج ما بود و من هیچ امیدی به سورپرایز شدن نداشتم را نوشتم.. اما ننوشتم که وقتی بعدازظهر کنت آمد چقدر شگفت زده شدم! برخلاف آنچه فکر میکردم... در را باز کردم و دیدم کیک به دست لبخند می زند.. خندیدم و شاد از اینکه چیزی برای شادی من پیدا کرده، یادش بوده... کیسه ی زباله را دادم به دستش و با خنده گفتم فعلا این راببرد پایین تا بعد کادویش را حساب کنم.. داشتم تلاش میکردم کیک را بدون خط و خراش بیرون بیاورم که وارد شد، با یک گلدان بزررررگ ارکیده، با چهار شاخه و پنج برگ وچهار گل و چندین شکوفه...قلبم از هیجان و شگفتی پر شد و دهانم باز مانده بود! ابن یک قلمش را هیچ فکر نمی کردم! می دانستم این فصل سال ارکیده آنهم فالانوپسیسش بهیچ وجه اینجا پیدا نمی شود.. و وقتی تعریف کرد چطور پیدایش کرده بود هزار چشمه ی شاد بود که درقلبم قل قل می جوشید... 
اگر انتظار بک داستان رمانتیک هپی اندینگ را دارید که سخت در اشتباهید!!  
زنگ زدم به مامان و. گفتم با بابا غروب بیاید تا کیک ببریم و دورهمی چای و کیکی بخوریم... قبل آمدن مامان اینها، درست آن موقع که چای و. میوه ات حاضر است و لباست را پوشیدی ورپی مبل با لذت لم داده ای، آن قسمت که بهتربن قسمت هر مهمانی است، دعوایمان شد!! یک بحث بیخود سرانتخاب نوع فر! مامان آمدبدون بابا و گفت که بابا کار داشته است... با قیافه هایی که داد می زد ناراحتیم چندعکس مسخره گرفتیم وسریع کیک خوردبم و مامان رفت.. کنت رفت که بخوابد!! من هم بساط فیلم دیدنم را مهیا کردم.. او خوابید و من در سکوت فیلم دیدم و حتی یکی دوقطره اشکی هم ریختم و مرثیه هایی هم نوشتم درباب کوتاهی وگذرایی شادی و از این حرفهای مواقع دلتنگی! فردایش کنت زد.. خواب بودم که زنگ زد.. بیدارشدم حرف زدیم خندیدیم و به کل یادم رفت که چه راحت آدمی خوشی هایش را به خودش کوفت می کند!! 
مابقی روزهایش را به استراحت مطلق و. کمردرد گذراندم.. کمی تا قسمتی بهتر شده ام... 
دیروز هم با فهیم و امیر رفتیم و بعد از مدتها حسابی درجنگل چریدیم و آتیش بازی کردیم... 
الان؟ نشسته ام! طبق معمول ظرفها من را صدا می زنند.. خانه جارو می خواهد.. تیزکاری می خواهد.. لباس ها خشک شده اند وباید جمع شوند.. ترجمه صدایم می زند.. داستان های نصفه کاره ی ارمنی صدایم می زنند.. ولی صدای تخت از همه بلندتراست! می گوید بیا بیخیال همه چیز یله بدم رویم ولحافت را بکش تا بیخ گلو و کتاب بخوان،یا حتی فیلم ببین، اگر خواستی وسطهایش چرتکی هم بزن.. صداها همه ناکافی است! همچنان نشسته ام و مینویسم... 
ناهار؟ قرمه سبزی بار گذاشته ام با کته ی کم نمک بی روغن رعفرانی... 
  • Ella **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی