۱۶ آبان ۹۶
غمگین و دلزده ام.. از آدمها.. از زیاده خواهی و طمع و آز و حسادت شان.. از چشم ناپاک و تنگ نظری و بخل و کینه.. از خواست برای بهتر بودن و جنگیدن بر سر این ترین ها.. من هم بکی از همین آدمهایم لابد.. که اطرافم میبینم و دیدنشان حالم را خراب می کند به منتهای درجه...
آدمهایی که من را از نزدیک می شناسند می دانند که دوست و دوستی برایم چه جایگاهی دارد.. دوستان فراوانی دارم.. از هر قشر و هر شخصیت و هر عقیده و باور.. دوستانم با تمام وجود دوست دارم و هر آنچه در توان داشته باشم دریغ نمی کنم.. و از آنجا که دهانی بس قرص و ذهنی بی قضاوت و گوشی خوب برای شنیدن دارم اغلب کسانی هستند از دوستان دور و نزدیک که با من حرف می زننذ.. درد و دل می کننذ.. راه حل می پرسند.. هر چقدر هم این رابطه قدیمی تر شود ارزشش برایم بیشتر و ببشتر می شود.. دوستانم به معنای واقعی سرمایه های من بودند و هستند...
اما.. قسمت تلخ و دردآور ماجرا اینجاست که همه مثل من به دوستی نگاه نمی کنند.. و آخ که درد دارد.. درد دارد.. می دانید؟! منفی بودن و حس بد را از غریبه ها و حتی فامیل و آشنا می شود تحمل کرد، تاب آورد و هضم کرد، ولی از دوست نمی شود.. اسمش دوست است دیگر.. تاب آوردنی نیست...
از دوستی قدیمی.. دوستی ۱۶ ساله.. نامهربانی دیده ام.. غم و تلخی این ماجرا برایم تمامی ندارد.. دلشکسته و پریشان مانده ام که چرا؟! چطور؟!
دلزده ام.. از آدمها و دوستی های دروغین شان.. از تنگ نظری.. از تنگ نظری.. از تنگ نظری!
- ۹۶/۰۸/۱۶