۴ مهر ۱۳۹۶
آش پخته ام.. خواسته بودم دو کاسه بشود به قدر ناهارمان، اما شد یک قابلمه ی سایز 32.. قابلمه سایز 32 می دانید چیست؟ اگر یکبار هم برای خرید جهیزیه و کاسه بشقابهای مربوطه، کلمه ی قابلمه را سرچ کرده باشید با ابعاد و اندازه های قابلمه خوب آشنایید... همان سایز خیلی بزرگش را میگویم!! دیشب که باران بارید و اولین باران پاییزی بود دلم خواسته بود کاسه آش داغی باشد.. باران دعایم را بی جواب نگذاشت و نم نمش همچنان تا امروز ادامه دارد.. بله.. در قابلمهی 32، آش رشته ی مخصوص خودم را پخته ام.. حبوبات و پیاز داغ فراوان و کشک کم، بعد موقع سرو رویش را پر میکنم از کشک و بعد پیاز داغ و سیر داغ و نعناع داغ، نان تازه و سبزی خوردن و پنیر هم که همیشه باید کنار آش بیاید... امممم... هرچند که هیچ کس یه جز من اینقدر عاشق این مدل آش نیست.. کنت آش های مادرش را دوست تر دارد که با دوغ و ماست و کشک پخته میشود.. دیگر اینکه مامان اینهایم هم سفر چند روزهای رفتهاند و عملا آشهایم روی دستم مانده و در این روزگاری که همسایه به همسایهاش سلام نمیکند هم بردن کاسهی آش در خانهی این و آن کمی خنده دار است شاید! هر چند که شدیدا دلم میخواهد آشام را ببرم و به نیت مامانجون ام خیرات کنم... مثل همان قدیمها.. مامانجون کاسه های گل سرخی اش را پر از آش های کشک و ترشی کند و یک در میان بچیند و مدام سفارش کند که چطور تعارف کنم و کجا بروم و چگونه بدهم.. بعد هم راه لیفتم بروم به هر خانه کاسه آشی بدهم، بشنوم قبول باشه، و بعد آنطور که مامانجون سفارش کرده بگویم قبول حق.. و بعد با صلوات و فاتحه کاسهام را بردارند و بمانم پشت در که کاسهام را برگردانند... اینها خیالات است.. خیالات بی بازگشت... بروم.. بروم و فکری به حال آش های زیاده کنم، که اگر بمانم و بیشتر از مامانجون بگویم اشکهایم دریا می شوند.. و آش ام خراب... بروم...
- ۹۶/۰۷/۰۴