می نویسم

۱۸ آبان ۹۶

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ق.ظ

با حال خراب و سنگین بیدار شدم.. قلبم از فشار اندوه درد می کرد.. عجب تقارن احمقانه ای! همین امروز که کنت قرار است این دو روز را خانه باشد و من ذره ای پرایوسی برای فرو رفتن در حال خرابم ندارم!! همین امروز دقیقا؟! و چقدر این حال های خراب بی دلیل توضیح دادنش سخت است و توضیح ندادنش سوتفاهم می آورد و آخربن چیزی که الان می خواهم قیافه ی گرفته ی گنت است که به حال خرابم اضافه شود... 

چه می خواهم؟! چه چیز خوبم می کند؟! 

خوب که فکر می کنم تنها و تنها یک چیز در مغزم فریاد می زند.. طبیعت.. طبیعت می خواهم.. برای رهایی از این اندوه بی دلیل خفه کننده تنها و تنها درختان شفایم می دهند..

 که آنهم گویا امکانش نیست!! استدلال کنت این است!! اینگه ما تازه ۵ هفته است به خانه جدید آمدیم و ۶ هفته دیگر عازم یک سفر خیلی عالی هستم آیا کافی نیست که حالم خوب باشد؟؟ واقعا آیا نیاز به گشت و گزار هست؟! از دو روز تعطیلش بابد استفاده کامل را ببرد و کتابش را با سرعت بیشتری ترجمه کند!! اینکه خانه ی ما همچنان تازه است و من چندوقت دیگر به سفر می روم یک بحث است، اینکه این حجم کمبود هوا و طبیعت دارم یک بحث جدا.. اصلا من چرا همیشه منتظر کنت می مانم؟! این چه روحیه ی نکبتی وابسته ای است که تمام خوشی و شادی ام بابد منوط به حضور او باشد؟! کافی است اراده کنم و ده دقیقه بعد پیاده در جنگل زیبایی راه بروم.. درست است که طبیعت گردی و جنگل نوردی نیست و آدمهای بسیاری اطرافم هستند.. اما درخت دارد.. هوا هست.. صدای حیوانات و بوی مست کننده که هست.. منتظر دبگران ماندن هیچ وقت به جایی نمی رسد.. حال بد هرکس را. فقط خودش خوب می کند.. انتظار و توقع دو اصل همیشه ناامید کننده ی روابطند.. خودت! خودت چند مرده حلاجی؟!

  • Ella **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی