می نویسم

۱۶ آبان ۹۶

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ب.ظ

غمگین و دلزده ام.. از آدمها.. از زیاده خواهی و طمع و آز و حسادت شان.. از چشم ناپاک و تنگ نظری و بخل و کینه.. از خواست برای بهتر بودن و جنگیدن بر سر این ترین ها.. من هم بکی از همین آدمهایم لابد.. که اطرافم میبینم و دیدنشان حالم را خراب می کند به منتهای درجه...

آدمهایی که من را از نزدیک می شناسند می دانند که دوست و دوستی برایم چه جایگاهی دارد.. دوستان فراوانی دارم.. از هر قشر و هر شخصیت و هر عقیده و باور..  دوستانم با تمام وجود دوست دارم و هر آنچه در توان داشته باشم دریغ نمی کنم.. و از آنجا که دهانی بس قرص و ذهنی بی قضاوت و گوشی خوب برای شنیدن دارم اغلب کسانی هستند از دوستان دور و نزدیک که با من حرف می زننذ.. درد و دل می کننذ.. راه حل می پرسند.. هر چقدر هم این رابطه قدیمی تر شود ارزشش برایم بیشتر و ببشتر می شود.. دوستانم به معنای واقعی سرمایه های من بودند و هستند...

اما.. قسمت تلخ و دردآور ماجرا اینجاست که همه مثل من به دوستی نگاه نمی کنند.. و آخ که درد دارد.. درد دارد.. می دانید؟! منفی بودن و حس بد را از غریبه ها و حتی فامیل و آشنا می شود تحمل کرد، تاب آورد و هضم کرد، ولی از دوست نمی شود.. اسمش دوست است دیگر.. تاب آوردنی نیست...

از دوستی قدیمی.. دوستی ۱۶ ساله.. نامهربانی دیده ام.. غم و تلخی این ماجرا برایم تمامی ندارد.. دلشکسته و پریشان مانده ام که چرا؟! چطور؟! 

دلزده ام.. از آدمها و دوستی های دروغین شان.. از تنگ نظری.. از تنگ نظری.. از تنگ نظری!

  • Ella **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی