می نویسم

۱۸ مهر ۱۳۹۶

سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ق.ظ

اگر چه بارها قول داده ام که می نویسم و ننوشتم و به قول های نوشتاری ام خیلی اعتباری نیست! ولی این یک بار را واقعا وقت نداشته ام.. در چند روز گذشته بی اغراق از ۷ صبح تا ۹ شب و گاها بیشتر کار کرده ام، اگر دو سه ساعت میانی ناهار و استراحت را لحاظ کنیم هم چیزی نزدیک ۱۲ ساعت!

مدام بین خانه ی مامان و خانه ی خودمان در رفت و آمد بوده ام.. مدام جمع کرده ام، بار زده ام، کم و زیاد کرده ام، برده و آورده ام، شستم و سابیده ام، و چند فعل کاری خانگی اضافه تر!! 

بله، به امید خدا ما بالاخره و بعد از ۳ سال که از عروسی مان گذشته، رسما وارد خانه مان شدیم... خانه ی زیبا و دلپذیر و کوچک و امن مان.. خانه ای که برایش روزها و روزها صبر کردم، حرف شنیدم، تحقیر شدم، در سکوت و گاه بی تابی صبر را ادامه دادم.. این پاداش من است! تمام و کمال... پاداش ۳ ساااال آزگار سختی است.. از آن جنس سختی که تا ازدواج نکرده باشی نمیدانی ۳ سال در انتظار خانه ماندن چه زجری دارد... 

وسایل نو و تمیزن، با بوی تازگی، تمامشان محصول روزها و ماهها فکر بوده است.. اینکه چه وسایلی، چطور و از کجا خریداری شود که هم سلیقه ی ایده آل گرای زیباپسند ما را راضی کند و هم از بودجه ی نهایی فراتر نرود.. که رفت البته! و فدای سرمان که رفت! پول را دوباره بدطت می آوریم و پس انداز می شود اما این روزها که دیگر برنمی گردد!

۳ سال می دانی چیست؟! 

بخدا نمی دانی! اگر نچشیده باشی طعم انتظار را!

دعایمان کنید...

  • Ella **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی